می خواهی بروی؟؟ من درد میکشم
خب برو انتظار مرا وحشتی نیست
شب های بیقراری را هیچ وقت پایانی نخواهد بود0
برای چه ایستاده ای؟؟
به جان سپردن کدامین احساس لبخند میزنی؟؟
تردید نکن نفسهای آخر است
نترس، احساسم اگر نمیرد ،
بی شک بقیه روزهای بودنش را بر روی صندلی چرخدار بی تفاوتی خواهد نشست
یک احساس فلج ، تهدیدی برای رفتنت نخواهد بود،
پس راحت برو مسافری در راه انتظارت را میکشد،
طفلک چه می داند روحش سلاخی خواهد شد،
برو ،فقط برو0000!!!
یک تلنگر کافی بود
برای شکستنم
به هر حال ممنونم
از مشتی که زدی
این روزهایم به تظاهر می گذرد
تظاهر به بی تفاوتی،
تظاهر به بی خیالی
،به اینکه دیگر هیچ چیز برایم مهم
نیست0000اما
چه سخت می کاهد از جانم این " نمایش"
می خواهی قضاوتم کنی؟
کفش هایم را بپوش
راهم را قدم بزن
دردهایم را بکش
سالهایم را بگذران
بعد قضاوت کن!!!
اما تو چشمهایت را ببند
سخت است بدانم
میبینی و بی خیالی000
Design By : Pichak |